وقتی تو نیستی همه ی روزهای من مثل هم اند ابری و آرام,غالبا
هی میروم قدم بزنم پوچ و بی خیال در امتداد یک غزل و گریستن
بر میز,پشت پنجره,یک کاغذ سفید,با یک مداد,منتظر دستهای من....
هی حرف میزنم,همه ی جمله ها سکوت.......................
با آن دوچشم قهوه ای وآن لب ودهن
میلغزم و به راه می افتم در آیینه,در جستوجوی هندسه ی محو یک بدن
تاریک میشوم,و تو آنجا بدون گل
گیسو و پر ریش جامه ی شب کرده ای به تن
من مرده ام وخاطره هایم مچاله اند!
بیهوده دوسن داشتمت ای کدام من!
برخیز سر گذاشته ...انگار مرده ام,
یه کاغذ مچاله شده تو دست من
ولی اگر ته دره سقوط کردم,بعد
نوشته خواهد شد,جای تو سه تا نقطه
قطار سوت زد, ایستاد با وحشت
و بعد هر کلمه اشک ریخت بانقطه
و ریل خالی و متروک,سطر گنگی شد
از ابتدا نقطه,تا به انتها نقطه
و دفتر کودک,مثله آسمان شده بود,
کلاس روشن و جای ستاره ها نقطه ...
عارف بیرانوند سلام من عارفم،یه نوجوون یا جوون که رشته ی تحصیلیم معارف اسلامیه ،از لحاظ اخلاقی خوبم خداروشکر،اهل شوخی هم هستم ولی نه زیاد،آدم مغرورو لوس چیزیه که من شخصا باهاش حال نمیکنم،خودم با شخصیتم و افراد با شخصیتو میپسندم،جایی که باهاش وفق گرفتم هیئتو روضست،حاضرم هر ضرری بم وارد شه ولی از روضه ی حسین (ع) جدا نشم. |